زمانه رفت و ما را ندید،رفت و جای گذاشت وجود مارا،خود مارا پیر،پیر خود را سرد،درد دیگر در سینه نمیماند،شعر ها بی وزن شدند و روز ها سیاه مو ها سپید،زمانه رفت و ماراندید.درد دیگر در سینه نمیماند،میشکافد و بیرون میزند با یک آه سرد،آه از این درد،روح ز خانه بیرون دوید،زمانه رفت و مارا ندید.انفجار مرگ در میان زندگی سرد،آه ازین مرگ که هردم باید به انتظارش نشست،آه ازین درد،عقده ی وجود،زمستان تنهایی،خوشحالی عید پارسالی،زخم عمیق یک زندانی،ای تو پله بالایی تو چه اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زر شدم
زمانه رفت و مارا ندید
هاتف چه خبر میدهد
رفت ,ها ,مارا ,ندید ,سینه ,ازین ,رفت و ,مارا ندید ,و مارا ,زمانه رفت ,دیگر در
درباره این سایت